گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل بیستم
.V- جان لاک: 1632-1704


1 -زندگینامه
متنفذترین فیلسوف این عصر در رینگتن نزدیک بریستول و در همان سال تولد اسپینوزا، به دنیا آمد. وی در انگلستانی پرورش یافت که انقلابی خونین به راه انداخته و پادشاهش را کشته بود; او ندای انقلاب آرام و عصر مدارا و رواداری، و نماینده سازشکاری بسیار عاقلانه و سودمند انگلستان بود. پدرش یک وکیل دعاوی پیرایشگر بود که با فداکاری از نظریات پارلمنت دفاع، و اصول حکومت مردم و حکومت نمایندگی را به فرزندش القا کرد. لاک به


<402.jpg>
جی. گرینهیل: جان لاک. گالری ملی چهره ها، لندن



این درسها وفادار ماند و از انضباطی که وی را چنین متین، ساده و کوشا بار آورد سپاسگزار بود. لیدی مشم در مورد پدر لاک میگوید که وی
رفتارش با او چنان بود که او (پسرش) بعد از وی، با تحسین از او سخن میگفت. در کودکی رفتارش با وی چنان بود که از او میترسید و همیشه دوری میگرفت، اما چون بزرگتر شد، از نسبت آن سختگیری کاست، به طوری که چون قابلیت یافت، به عنوان یک دوست با او زندگی کرد.
لاک از آموزگارانش چنین حقشناسی نکرد. در مدرسه وستمینستر در زبانهای لاتینی، یونانی، عبری، و عربی مستغرق بود. احتمالا اجازه نیافت که اعدام چارلز اول (1649) را در محوطه قصر وایتهال، که در آن نزدیکی بود، ببیند; اما این رویداد بر فلسفهاش اثر گذاشت. اغتشاش ناشی از جنگ داخلی نگذاشت که وی تا سن بیست سالگی به کالج کرایست در آکسفرد وارد شود. در آنجا به تحصیل آثار ارسطو، بدان سان که در لباس مدرسی لاتینی مرسوم بود، پرداخت; یونانی را بیشتر خواند; مقداری هندسه و معانی بیان و، زیادتر از آن، منطق و اخلاق فرا گرفت، که بعدها اثر آن را از این لحاظ که از نظر معنی کهنه و از نظر صورت غیرقابل درک میدانست رد کرد. پس از اینکه دانشنامهاش را گرفت (1658)، به عنوان آموزگار در آکسفرد ماند و به تدریس خصوصی و تدریس دانشگاهی پرداخت. به یک ماجرای عاشقانه کشیده شد که “عقل را از کف بربود”; عقلش را بازیافت، و آن زن را از دست بداد. مثل تقریبا همه فیلسوفان آن دوره مالبرانش، بل، فونتنل، هابز، اسپینوزا، و لایبنیتز هرگز به ازدواج تن در نداد. به وی توصیه کردند تا وزارت را بپذیرد، ولی نپذیرفت، زیرا عقیده داشت که “صعود به جایی است که شاید سزاوار آن نباشم و از آنجا بدون پرت شدن فرود نمیآیم.” پدرش در 1661 از بیماری سل درگذشت; ثروتی اندک و ریهای ضعیف برایش به ارث گذاشت. به تحصیل پزشکی پرداخت، ولی تا 1674 موفق به گرفتن دانشنامه پزشکی نشد. ضمنا آثار دکارت را مطالعه، و فریبندگی فلسفه را، آنجا که قابل درک بود، حس کرد. در کارهای آزمایشگاهی به رابرت بویل یاری میداد، و در نتیجه شیفته روشهای علمی شد. در سال 1667 از وی دعوتی به عمل آمد تا به اکستر هاوس بیاید و به سمت پزشک شخصی آنتونی اشلی کوپر که بزودی به مقام نخستین ارل آو شافتسبری و عضو هیئت وزیران چارلز اول برگزیده شد در آنجا زندگی کند. لاک از آن روز به بعد، با وجودی که تا 1673 در آکسفرد ماندگار بود، در مسیر سیاسی انگلستان قرار گرفت و حوادث سیاسی موجب شکل گرفتن افکارش شدند. در مقام یک پزشک، جان شافتسبری را با عمل غدهاش نجات داد (1668). در کار مذاکرات ازدواج پسر ارل کمک کرد، به هنگام زایمان عروس حضور داشت، و در تربیت نوه ارل، که در فلسفه جانشین وی شد، کوشش و دقت خاص به کار میبرد. سومین ارل آو شافتسبری از “آقای لاک” چنین یاد میکند:

چنان نزد پدر بزرگم محترم بود که بزرگیش در پزشکی در نظر او کمترین جنبهاش به شمار میرفت. وی او را بر این میداشت تا افکارش را به چیزهای دیگر مشغول دارد و اجازه نمیداد که جز در خانه خود یا نزد دوستان صمیمی به کار پزشکی بپردازد. وی را به مطالعه امور دینی و مدنی ملت و اموری که به وزیر یک دولت مربوط میشوند تشویق کرد و در این کار آن چنان موفق بود که پدر بزرگم او را به دوستی برگزید و همه وقت در اموری از آن نوع با وی به مشورت میپرداخت.
لاک دو سال (1673- 1675) در شورای بازرگانی و کشاورزی (مهاجرنشینها)، که شافتسبری رئیس آن بود، به سمت منشی خدمت کرد. وی به شافتسبری کمک کرد تا برای کارولینا، که ارل موسس و مالک عمده آن بود، پیش نویس اساسنامهای را تهیه کند; این “قوانین اساسی” را معمولا در مهاجرنشینها اجرا نمیکردند. لیکن آزادی وجدانی که در آنها بود اکثرا از طرف ماندگاه جدید پذیرفته میشد.
موقعی که شافتسبری در سال 1675 از ریاست بر کنار شد، لاک به مسافرت پرداخت و در فرانسه تحصیل کرد.
در آنجا فرانسوا برنیه را ملاقات و او را با فلسفه گاسندی آشنا کرد; و در آن، به نحوی معقول، به رد مفاهیم لدنی یا فطریات پرداخته و گفت که نفس انسانی به هنگام تولد، مانند لوحی مجرد و سفید و خالی از هر چیزی است; و این جمله معروف را گفت که بعدا در قاره اروپا انتشار یافت: “در ذهن چیزی نیست مگر آنچه که قبلا به حواس درآمده باشد.” لاک در 1679 به سوی انگلستان و شافتسبری برگشت، اما چون ارل پیوسته و بیشتر به سوی انقلاب گرایش پیدا میکرد، در آکسفرد معتکف شد (1680) و زندگی دانشپژوهی را از سر گرفت. دستگیری و فرار شافتسبری و گریختن او به هلند سو ظن سلطنت طلبان را متوجه دوستان وی کرد. جاسوسان به آکسفرد گسیل شدند تا لاک را در ضمن اظهار سخنی که ممکن بود بنیاد تعقیب قانونیش قرار گیرد، دستگیر سازند. لاک، که احساس ناامنی میکرد و نزدیک شدن دشمن خودش جیمز دوم را پیشگویی مینمود، به هولاند پناهنده شد (1683). انقلاب نافرجام دیوک آو مانمث (1685) جیمز را برانگیخت تا از دولت هلند بخواهند که هشتادوپنج انگلیسی را، که به شرکت در توطئه برای برانداختن پادشاه جدید شرکت جسته بودند، تسلیم کند; اسم لاک هم در میان آنها بود. وی با اسم عاریه خود را پنهان کرد. یک سال بعد، جیمز پیشنهاد عفوش را برایش فرستاد، ولی لاک ترجیح داد که در هولاند بماند. چون در اوترشت، آمستردام، و روتردام میزیست، نه تنها از دوستی پناهندگان انگلیسی، بلکه با دانشمندانی مثل ژان لوکلر و فیلیپ وان لیمبورخ، که هر دو از رهبران الاهیات بیتعصب آرمینیوسی بودند، آشنا و از دوستیشان بهرهمند شد. لاک، تحت تاثیر آن محیط، در ابراز عقیده حکومت مردم و آزادی مذهب بسیار تشجیع شد.در آنجا کتاب تحقیقی در باره قوه درک انسانی و اولین پیش نویس رسالهاش را در مورد آموزش و پرورش و رواداری به نگارش درآورد.

در 1687 در توطئهای که به منظور خلع جیمز دوم و انتصاب ویلیام سوم به پادشاهی انگلستان به جای وی ترتیب داده شده بود شرکت جست. موقعی که لشکرکشی فرماندار هلند به پیروزی رسید، لاک با همان کشتیی که ملکه مری آینده در آن بود به سوی انگلستان رفت (1689). پیش از ترک هلند، نامهای به زبان لاتینی برای لیمبورخ فرستاد که احساسات گرم آن ممکن است این فرض را که ملایمت عادی وی ناشی از اخلاق سرد و شخصیت بیروح اوست تصحیح کند:
اکنون من از اینجا میروم; گویی میخواهم میهن و خویشانم را ترک کنم; زیرا هر آنچه که به خویشاوندی، حسن نیت، عشق، مهربانی هرچیزی که انسانها را با علایقی نیرومندتر از خون به یکدیگر مربوط میسازد تعلق دارد من در میان شما بسیار دیدم. من دوستانی را پشت سر رها میکنم که هرگز نمیتوانم فراموششان کنم; و پیوسته آرزومندم که باز فرصتی پیش آید تا یک بار دیگر از سرود دوستی بیدریغ مردانی که به هنگام دوری از خویشان، و هنگامی که از هر سوی در فشار و سختی بودم، آرامش قلبم بودند برخوردار شوم. و اما در مورد تو ای عزیزترین دوستان و ارجمندترین مردم، زمانی که به فضل تو، به خردمندی تو و مهربانیها و صفا و نجابت تو میاندیشم، به نظر میرسد که در دوستی با تو به چنان چیزی دست یافتهام که همیشه از اینکه ناچار شدم در میان شما چند سالی بگذرانم خوشحالم.
لاک در انگلستانی که دوستانش آن را اداره میکردند چندین سمت دولتی را تقبل کرد. در 1690 متصدی دادگاه استیناف شد; در 1696-1700 مسئول امور بازرگانی و کشاورزی شد. با جان سامرز (دادستان کل)، چارلز مانتگیو (نخستین ارل آو هالیفاکس)، و آیزک نیوتن، که در ضرب سکه به وی یاری داد، دوستی گزید. پس از 1691، اکثر اوقاتش را در اوتسمنر واقع در اسکس با سر فرانسیس مشم و همسرش لیدی داماریس مشم، یکی از دختران رلف کدورث میگذراند. وی در آن پناهگاه آرامش بخش پیوسته تا زمان مرگ به نوشتن مشغول بود.
2- دولت و مالکیت
موقعی که از تبعید برگشت، پنجاه و شش ساله بود. تا آن زمان فقط چند مقاله کوچک و خلاصه فرانسه تحقیق را در ]ماهنامه[ کتابخانه جهانی لوکلر منتشر کرده بود (1688). وی هنوز به عنوان فیلسوف، جز نزد چند دوست، شهرتی نیافته بود. آنگاه، در یک سال شگفتانگیز، سه اثر برای چاپ فرستاد که موجب شدند در دنیای حکمت اروپا به شهرت برسد. در مارس 1689 نامهای در باره عدم تعصب و سختگیری وی در هلند انتشار یافت و در پاییز همان سال، به زبان انگلیسی ترجمه شد; به دنبال آن در 1690 نامه دوم درباره عدم تعصب و سختگیری به چاپ رسید. در فوریه 1690 دو رساله درباره حکومت که سنگ بنای نظریه دموکراتیک جدید انگلستان و امریکا بود و یک ماه پس از آن تحقیقی درباره قوه درک انسانی را، که

موثرترین کتاب در روانشناسی جدید بود، منتشر کرد. با وجودی که این کتاب پیش از آنکه از هلند برگردد به پایان رسیده بود، رساله درباره حکومت را منتشر کرد، زیرا مشتاق بود که برای انقلاب با شکوه 1688-1689 شالودهای فلسفهای بگذارد. این هدف را آشکارا در پیشگفتاری بر رساله نخست ذکر کردهاست: “تا تاج و تخت پادشاه دوباره برگشته ما، یعنی ویلیام سوم فعلی، تثبیت شود; تا نامش با رضایت مردم به خوبی یاد شود ... و تا مردم انگلستان را، که عشق آنها به حقوق عادلانه و طبیعی خود و تصمیمی که برای حفظ آن داشتند ملت را از بردگی و فساد نجات داد، در نظر دنیا محق جلوهگر کند.” از دو رساله درباره حکومت، نخستین و کم اهمیتترین آنها، در جواب پدر شاهی، یا تاکید قدرت طبیعی پادشاهان بود که سر رابرت فیلمر در 1642 در دفاع از حق الاهی چارلز اول نوشته و فقط در همین اواخر (1680) در زمان اوج حکومت مطلقه چارلز دوم به چاپ رسیده بود. این اثر از نوشته های خوب سر رابرت به شمار نمیرفت. وی در 1648 هرج و مرج حکومت مخلوط سلطنتی محدود را، بدون ذکر اسم خودش که پیشتاز نظریات هابز بود، نوشت. گرچه به خاطر دفاع از ایمان شکست خوردهای به زندان افتاد، مجددا در ملاحظاتی پیرامون سیاست مدن ارسطو، که آن هم به طور ناشناس در 1652، یعنی یک سال پیش از مرگ نویسنده، به چاپ رسید، به دفاع از آن پرداخت. فیلمر دولت را شبیه گسترش خانواده نشان داد. خداوند سلطنت بر نخستین خانواده را به آدم داد، که از وی به شیوخ و بزرگان رسیده است. آنان که (مثل مخالفان فیلمر) به الهام الاهی کتاب مقدس معتقدند، باید معترف باشند که خانواده پدر شاهی و قدرت شیوخ از سوی خداوند آمده است. این سلطنت از شیوخ به شاهان رسیده است; شاهان نخستین شیوخ بودند و قدرتشان شکل و مشتقی از حکومت پدری بود. بنابراین، پادشاهی به آدم و از آدم به خداوند منتهی میشود; این سلطنت، جز در صورتی که خلاف قوانین خداوند باشد، الاهی و مطلق است و شورش علیه آن گناه و جنایت فیلمر در مخالفت با این نظریه که انسان آزاد آفریده شده است متذکر میشود که انسان در لحظه تولد تابع رسوم و قوانین گروهی و حقوق طبیعی و قانونی پدران و مادران نسبت به فرزندانشان است; “آزادی طبیعی” افسانهای رمانتیک است. همچنین این که دولت در اصل بنا به اتفاق مردم به وجود آمد افسانه است. “دولت پارلمانی” افسانهای دیگر است; در حقیقت نماینده را اقلیت کوچک و فعال هر حوزه انتخاباتی بر میگزیند. هر دولتی اکثریتی است که اقلیتی آن را اداره میکند. طبیعت دولت این است که از قانون برتر باشد، زیرا، بنا به تعریف قوه مقننه، میتواند قانون را وضع یا فسخ کند. “اگر ما امیدوار باشیم که بدون یک قدرت حاکمه مطلق اداره شویم، بیهوده خود را دلخوش کردهایم.” اگر قرار باشد که دولت تابع اراده اتباعش باشد، بزودی وجود دولت از میان میرود، زیرا هر فرد یا گروه میخواهد

حقوقش را به موجب “وجدان” مطالبه یا از قانون سرپیچی کند. این را هرج و مرج یا حکومت جماعت میگویند و “هیچ استبدادی را نمیتوان با استبداد گروه مردم برابر دانست.” لاک حس میکرد که نخستین کار وی در دفاع از “انقلاب باشکوه” این است که استدلالهای فیلمر را از بین ببرد.
وی میپنداشت، جز آنچه که در گفتار سر رابرت آمده است. “تا کنون سابقه نداشته است که چنین یاوه های چرب و نرمی را با چنین انگلیسی خوشلحنی به یکدیگر ببافند.” “اگر در این اواخر جامعه روحانی از آیین وی جانبداری نمیکرد و آن را اصول الاهی زمان محسوب نمیداشت، لازم نمی دیدم که از این آقا که دیر زمانی به پاسخ احتیاج داشت آشکارا صحبت به میان آورم” یعنی چنانچه کشیشان انگلیکان از حق الاهی شاهان، حتی اگر تحت فرمان شاهی کاتولیک مثل جیمز دوم هم قرار گرفته باشند، جانبداری نمیکردند. لاک با بذلهگوییهای کنایهآمیز، و بعضی اوقات دور از نزاکت، به نظریات فیلمر که قدرت سلطنتی را مشتق از سلطنت آدم و شیوخ میدانست پاسخ میگفت; لازم نیست که به رد طولانی وی از روی کتاب مقدس وارد شویم; امروز ما عقاید سیاسی را از روی استدلالهای کتاب مقدس تعبیر و تفسیر نمیکنیم. بعضی از نظریات فیلمر، با وجود با وجود تاخت و تاز لاک بر آنها، هنوز باقی ماندهاند یعنی کوششی که، با وجود اشتباهات بیشمار آن، بر این بود که ماهیت دولت را در کاوش مبدا آن در تاریخ و حتی در زیستشناسی آشکار سازد. محتملا هم فیلمر و هم لاک نقش جهانگیری و قدرت را در تاسیس دولتها دست کم گرفتند. لاک در رساله دوم حکومت کشوری برای حکومت ویلیام سوم در انگلستان به یافتن اساسی پرداخت که بیشتر از حق الاهی، که متاسفانه جیمز دوم را به قدرت میرساند، قابل دفاع باشد. برای اشتقاق لقب ویلیام از رضایت اتباع چیزهایی آورد که از نظر تاریخی نمیتوانست آنها را ثابت کند: مردم به تصرف انگلستان توسط ویلیام رضایت نداده بودند و آریستوکراتهایی که گرداننده آن بودند به تامین رضایت مردم نیندیشیده بودند، بلکه میخواستند که از مقاومت مردم جلوگیری کرده باشند. با وجود این، لاک، برای اینکه یک تکیه گاه فلسفی برای قدرت ویلیام بنا نهد، از حاکمیت مردم سخت به دفاع پرداخت. در حالی که از یک پادشاه دفاع میکرد، نظریه حکومت پارلمانی را توسعه داد و، در آن حال که یک اساس منطقی به ویگها و مدافعان مالکیت پیشنهاد میکرد، قانون و اصول آزادی سیاسی را صورتبندی کرد. وی در فلسفه سیاسی انگلستان تسلط هابز را پایان بخشید. لاک، به پیروی از هابز، “وضع طبیعی” قبل از پیدایش دولتها را امری مسلم فرض کرد; وی، مانند هابز و فیلمر، برای هدف خویش، به تاریخ شکلی داد; اما برخلاف هابز، میپنداشت که افراد در “وضع طبیعی” آزاد و برابر بودند; وی این کلمه را، مثل جفرسن که از او تبعیت کرد، بدین معنی به کار برد که طبیعتا هیچ انسانی حقوقی بیش از انسان دیگر ندارد; و در “حالت طبیعی” غرایز خاصی را، از قبیل آمادگی فیزیولوژیکی برای اجتماع، برای

انسان جایز میداند. لاک بعضی اوقات فرضیات خوشایند ارائه میدهد “هر فرد انسانی ... طبیعتا آزاد است و هیچ چیز نمیتواند وی را، بی آنکه خود رضایت دهد، مطیع یک قدرت خاکی قرار دهد. ... “ در این نظریه، وضع طبیعی جنگ هابزی یک نفر علیه همه نبود، زیرا “قانون طبیعت” از حقوق انسان، که حیوانی عاقل است، جانبداری میکرد. (لاک فکر میکرد) مردم از روی عقل به توافق رسیدهاند “قرارداد اجتماعی با یکدیگر تنظیم کردهاند که حقوق داوری و کیفر دهی فردی خود را به جامعه بدهند نه به یک پادشاه. بنابراین، جامعه سلطان واقعی است. با رای اکثریت خود رئیسی برای خود برمی گزیند تا مجری ارادهاش باشد. وی ممکن است پادشاه خوانده شود، اما او نیز، مثل همه مردم، باید از قانونی که جامعه وضع کرده است اطاعت کند. اگر (مثل جیمز دوم) بخواهد از آن تخلف ورزد یا مانع اجرایش شود، اجتماع حق دارد قدرتی را که بدو داده است از وی باز پس بگیرد.
لاک در حقیقت از ویلیام در برابر جیمز دفاع نمیکرد، بلکه از پارلمنت (فعلا پیروزمند) در برابر شاه دفاع مینمود. قوه مقننه هر دولت باید بالاترین قوا باشد. این قوه باید با رای آزاد و خریداری نشده مردم برگزیده شود و قوانین باید هر کوششی را که برای خریدن رای یک شارمند یا یک قانونگذار به عمل میآید شدیدا مجازات کنند; لاک پیشگویی نمیکرد که این ویلیام سوم، که وی را میستود، روزی ناچار میشود رای اعضای پارلمنت را بخرد و خانواده های متنفذ تا یکصد و چهل سال بر رای “شهرهای پوسیده” نظارت کنند و آنها را از بین ببرند. کار قوه قانونگذاری باید کاملا از کار دستگاه های مجریه جدا باشد، و هر یک از این دو قوه دولتی باید بر کار یکدیگر نظارت داشته باشند.
لاک میگفت: “دولت وظیفهای جز حفظ مال مردم ندارد.” زمانی که غذا بدون کشت و زرع به دست میآمد و مردم نیازی به کار کردن و زحمت کشیدن نداشتند، یک جامعه اشتراکی بدوی وجود داشته است; اما موقعی که کار آغاز شد، جامعه اشتراکی پایان یافت، زیرا هر فرد مدعی چیزهایی شد که کارش تعیین کننده ارزش آنها بود. پس کار منشا نودونه درصد ارزشهای طبیعی است (اینجا لاک بی آنکه خود قصد داشته باشد یکی از اصول بنیادی سوسیالیسم را پیریزی میکند). تمدن با کار، و بنابراین با وضع مالکیت به عنوان حاصل یا نتیجه کار، رشد میکند. از لحاظ نظری، هیچ کس نباید بیش از نیاز خود مال داشته باشد; اما اختراع پول به وی امکان داد تا مازاد حاصل کارش را، که بدان نیازی نداشت، بفروشد; و بدین طریق، نابرابری بزرگ تملک بین انسانها به وجود آمد. ما میبایستی منتظر باشیم که در این نقطه به انتقاد از تمرکز ثروت برخورد کنیم; اما، در عوض، لاک مالکیت را، با وجود تقسیم نامساوی آن، طبیعی و مقدس میدانست; ماندگاری نظم اجتماعی و تمدن مستلزم آن است که حمایت از مالکیت بزرگترین هدف دولت باشد. “قدرت عالی نمیتواند بدون رضایت کسی جزئی از داراییش را تصاحب کند.”

بر این اساس، لاک انقلابی را که موجب سلب مالکیت شود نمیپذیرفت. اما، به عنوان “پیامبر و منادی انقلاب باشکوه” منکر حق برانداختن دولتها نبود. “هرگاه مردم ببینند که اعمالی برخلاف آزادی و اموالشǙƠصورت میگیرند، حق دارند از اطاعت سرپیچی کنند”، زیرا “هد`دولت خیر و سود انسان است و برای نوع بشر کدام بهتر است که مردم همیشه دستخوش اراده نامحدود استبداد باشند یا اینکه با فرمانروایانی که از اختیار خود سو استفاده میکنند و آن را به جای اینکه در جهت حفظ دارایی ملت خود به کار برند، برای انهدام وی به کار میبرند، بعضی اوقات مخالفت کنند” گرچه بعضی از فلاسفه هوگنو و یسوعی انقلاب را به منظوѠحفظ دین حقیقی یگانه مجاز میشمردند، لاک آن را برای حفظ مالکیت مجاز میدانست. دنیاپرستی مکان و تعریف تقدس را تغییر میداد.
نفوذ لاک بر افکار سیاسی تا زمان کارل مارکس برتری خود را حفظ کرد. فلسفه وی بر دولت آن چنان موافق برتری ویگها و خوی انگلیسی بود که تا یک قرن خطاهای آن را همچون عیوبی ناچیز در ماگناکارتا، منشور شکوهمند بورژوازی، نادیده میگرفتند. این امر نه تنها برای سال 1689، بلکه، با پیش افتادگی قابل ملاحظهای، برای سالهای 1776 و 1789 هالهای به وجود آورده بود یعنی برای مراحل سهگانه شورش تجارت علیه اصل و نسب، و پول علیه زمین. امروز منتقدان بر اشتقاق دولت از رضایت آزاد مردان در وضع طبیعی، که لاک میگفت، همانطور میخندند که لاک بر عقیده فیلمر مبنی بر اشتقاق آن از شیوخ، آدم و خدا میخندید. “حقوق طبیعی” مظنون و نظری است; در یک اجتماع بی قانون، تنها حقوق طبیعی قدرت برتری ایجاد میکنند همانطور که اکنون بین دولتها رایج است، و در تمدن، حق آن آزادیی است که فرد میخواهد و موجب زیان گروه نیست. حکومت اکثریت در جوامع کوچک ممکن است در مورد اموری که اهمیتشان کمتر است وجود داشته باشد; معمولا یک اقلیت متشکل حکومت را در دست دارد. دولتها اکنون تعهداتی بزرگتر از حفظ مالکیت را منظور میدارند.
با وجود این، پیروزیهای آن رساله دوم بسیار زیاد است. از جمله موجب گسترش پیروزی پارلمنت و ویگها بر سلطنت، و توریها به سوی نظریه حکومت پارلمانی و مسئول شد، که ملتها یکی پس از دیگری از آن الهام گرفتند و سوی آزادی گام برداشتند. انگلستان نظریه لاک را در تفکیک قوا رد کرد و همه را تابع قوه قانونگذاری نمود; اما مقصود نظریه او این بود که بر قوه مجریه نظارت داشته باشد، و این مقصود کاملا به انجام رسید.
اطمینان وی به شایستگی و معقول بودن انسان و میانهروی وی در انطباق نظریه با عمل، به روش نمونه سیاست انگلیسی مبدل شد و انقلاب را با وجود واقعی بودنش غیر محسوس ساخت. عقاید لاک در 1729 به وسیله ولتر از انگلستان به فرانسه آمدند; مونتسکیو در دیداری که در 1729-1731 از انگلستان به عمل آورد، آنها را پذیرفت; ندای این عقاید به وسیله روسو و دیگران، چه پیش و چه بعد از انقلاب فرانسه، به گوش مردم رسید و با انتشار اعلامیه

حقوق بشر توسط مجلس موسسان فرانسه در سال 1789 کاملا عالمگیر شد. موقعی که مهاجرنشینان امریکایی علیه حکومت سلطنتی قدرت یافته جورج سوم سر به شورش برداشتند، از عقاید، فرمولها و تقریبا از کلمات لاک برای اعلام استقلال خود استفاده کردند. حقوقی که لاک از آنها جانبداری میکرد، در ده اصلاحیه نخستین مجلس موسسان امریکا به صورت بیله حقوق درآمدند و تفکیک قوا، که وی گفته بود و مونتسکیو آن را شامل قوه قضایی هم کرد، عامل زندهای در شکل امریکایی دولت شد; جانبداری وی از مالکیت در قانونگذاری امریکایی وارد شد; نوشته هایش در آزادی مذهبی موجب تشویق کشیشان علاقهمند به انتزاع کلیسا از دولت و اعلام آزادی مذهب شدند. در تاریخ بندرت دیده میشود که فلسفه سیاسی یک فرد تا این اندازه نفوذی دیرپا به دست آورده باشد.
3 -ذهن و ماده
نفوذ لاک در روانشناسی به اندازه نفوذی که در نظریه دولت داشت عمیق و وسیع بود. وی از سال 1670 مشغول نوشتن تحقیقی درباره قوه درک انسانی بود; طبق عادت، پس از بیست سال که در آن تجدید نظر کرد، آن را برای چاپ فرستاد; و برای همین شاهکار روانشناسی سی لیره دریافت نمود. خود وی آغاز تحقیق را به محاورهای در لندن به سال 1670 نسبت داده است:
پنج یا شش دوست که در اطاقم گرد آمده بودند و پیرامون موضوعی که بسیار از این دور بود سخن میگفتند، از دشواریهایی که از هر سو بر میخاست به حیرت و سرگشتگی افتادند زمانی در حیرت بودیم، بی آنکه بتوانیم برای این تردیدها راه حلی بیابیم. ... آنگاه چنین به اندیشه ام رسید که راه خطا پیمودهایم و پیش از اینکه به تحقیقاتی از آن گونه وارد شویم، لازم بود توانایی و استعداد خود را بررسی بکنیم و ببینیم که فهم ما قابلیت درگیری با چه”چیزهایی” را دارد یا ندارد. من به آن گروه این را پیشنهاد کردم، که فیالمجلس پذیرفتند; در نتیجه قرار بر این شد که این نخستین تحقیق ما باشد. چند اندیشه شتابزده و نسنجیده ... که من برای ملاقات بعدی یادداشت کردم، نخستین راه ورود به این رساله شدند.
ظاهرا مباحثه افلاطونیان کیمبریج که از فلاسفه مدرسی پیروی میکردند انگیزه وی در نوشتن تحقیق بود. آنها معتقد بودند که ما تصور خدا و اخلاق خودمان را از تجربه نگرفته ایم، بلکه از درون نگری اتخاذ کردهایم و اینکه این معانی فطری ما و بخشی از اسباب ذهن ما هستند، ولو آنکه در هنگام تولد ناخودآگاه باشند. این نظریه، بیش از گفته های اتفاقی دکارت بر مفاهیم لدنی(نظریات)، لاک را بر این داشت که بیندیشد آیا معانی و تصورات دیگری هستند که از احساسات دنیای خارج حاصل نشده باشند. لاک به این نتیجه رسید که همه معلومات حتی تصوراتی که درست و نادرست از خداوند داریم از تجربیات ما حاصل

میشوند و جزو ساختمان فطری ذهن نیستند. وی میدانست که با استدلال در جبهه اصالت تجربه بسیاری از معاصران خود را، که حس میکردند اخلاق به پشتیبانی دین نیازمند است و اگر والایی منشا تصورات آنان کمتر از خود خداوند باشد، دین و اخلاق ضعیف میشوند، از خود خواهد رنجاند. وی از خوانندگانش خواست که در برابرش بردبار باشند; و به نوبه خود، با روحی آمیخته، به عدم یقین، فروتنانه به آن بحث خطرناک وارد شد.
“من ادعای تعلیم ندارم، بلکه تحقیق میکنم.” وی آرام، ملایم و با تامل صحبت میکرد; و اعتراف کرد که چون بسیار تنبل و گرفتار بوده، به خلاصه نویسی نپرداخته است.
اما دست کم به تعریف اصطلاحاتش پرداخت. وی به “ابهام تصنعی” بعضی از فیلسوفان اعتراض میکند.
“دقیق دانستن معانی کلمات ... در بسیاری حالات ... بحث را پایان میبخشد.” باید اعتراف کرد که آموزش لاک، در این خصوص، بهتر از عمل وی است. وی “فهم” را “قوه ادراک” تعریف میکند. اما “ادراک” را شامل (1) ادراک تصورات در ذهن، (2) ادراک معنای علایم (کلمات)، و (3) ادراک سازگاری و ناسازگاری بین تصورات به کار میبرد. اما تصور چیست لاک این اصطلاح را به معنی (1) تاثیر اشیای بیرونی بر حواس ما (که باید آن را احساس بنامیم); یا (2) آگاهی درونی از این تاثیر (که باید ادراک بنامیم)، یا (3) تصویر یا حافظه مربوط به تصور (که باید آنها را تصور بنامیم)، و یا (4) “مفهوم” (که تصویرهای انفرادی بسیاری را به صورت مفهوم مجرد یا “کلی” یک طبقه اعیان مشابه ترکیب میکند.) مورد استفاده قرار میدهد. لاک همیشه روشن نمیکند که این اصطلاح پردردسر را به چه معنی به کار میبرد.1
وی با رد “اصول فطری” آغاز میکند. “در برخی مردمان این عقیده جایگیر شده است که در فهم، “اصولی” فطری و مفهومهایی اولیه وجود دارند ... که در ذهن انسانی نقش بستهاند و روح، از همان آغاز هستی، آنها را دریافت میکند و با خود به دنیا میآورد.” وی میخواهد “نادرستی این فرض” را نشان دهد. وی منکر “تمایلات” فطری که بعدها تروپیسم، رفلکس، یا غریزه نام گرفتند نیست; ولی، به عقیده وی، اینها عادات فیزیولوژیکی هستند و نه تصور. به پیروی از هابز، این فرایندها را چنین تعریف میکند: “سلسله حرکاتی در روح حیوان که چون یکباره به حرکت درآمد، در مسیرهایی که بدان عادت گرفته است قدم مینهد. این مسیرها بر اثر گامهای مکرر پیشین هموار شدهاند و حرکت در آن آسان میشود، چنانچه گویی طبیعی

1. در بحث ذهنی بودن تصورات کلی، لاک میگوید اصطلاح “اجناس”، همان طور که در مورد ارگانیسم به کار میرود، ساخته ذهن و برای راحتی آن است; و اینکه دنیای عینی نه اجناس جداگانه، بلکه فقط افراد جداگانه را دربردارد و همه از “مراحل ساده و رشته مداوم اشیا به وجود میآیند، که در هر مرحله اختلافی اندک با یکدیگر دارند ... تا اینکه به پستترین و غیرآلیترین قسمتهای ماده میرسیم. ... مرز بین انواع، به نحوی که مردم آنها را طبقهبندی کردهاند، ساخته دست انسانهاست.”

یا فطری هستند.” وی میخواهد تداعی معانی را به چنین راه های فیزیولوژیکی مبدل کند. دکارت میپنداشت که معنی خدا نزد ما فطری است; لاک این را رد میکند. در نزد بعضی از طوایف چنین تصوری پیدا نشده است، و آنان که چنین ادعایی میکنند از خداپرستی آن چنان برداشتها و تصویرهای دگرگونی دارند که بهتر است اندیشه فطریت را کنار بگذاریم و اساس اعتقاد به خدا را بر “نشانه های هویدای حکمت و نیروی شگفتانگیز ... در همه آثار آفرینش” بگذاریم یعنی بر تجربه. همین طور “اصول عملی فطری” یعنی مفهوم ذاتی از خوب و بد وجود ندارند; تاریخ دگرگونی فاحش داوریهای اخلاقی را آن چنان نشان میدهد که، بعضی اوقات، تا حد زیادی ضد و نقیض یکدیگرند و نمیتوانند پارهای از میراث طبیعی انسان باشند; آنها میراث اجتماعی هستند که بر حسب زمان و مکان فرق میکند.
لاک، پس از رهایی از مفاهیم فطری، به تحقیق درباره چگونگی ایجاد تصورات میپردازد. “پس بگذارید فرض کنیم که ذهن (هنگام تولد) به قول ما مثل کاغذ سفید و از هر خصوصیتی خالی و بدون هر گونه تصوری باشد; پس چگونه صاحب معنی میشود ... پاسخ این سوال فقط یک کلمه است، تجربه; تمام دانش ما بر اساس تجربه تکیه دارد، و سرانجام خودش از آن مشتق میشود.” همه تصورات یا از احساس یا تفکر بر حاصل احساس حاصل میشوند. احساسها خود فیزیکی هستند; نتیجه ذهنی آنها ادراک است، که “نخستین قوه ذهن” است.
لاک دلیلی نمیدید شک کند که ما میتوانیم از دنیای بیرونی خود دانش حقیقی و معتبر داشته باشیم، اما تمایز دیرینه بین خواص نخستین و دومین مدرکات را پذیرفت. خواص نخستین “چنان هستند که در هر حالت که باشند، از جسم انتزاعپذیر نیستند”: صلابت، بعد، شکل، عدد، و حرکت یا سکون. خواص ثانوی “خود چیزی نیستند که در اشیا باشند، بلکه نیروهایی هستند که به واسطه خواص نخستین در اشیا احساسات گوناگونی در ما به وجود میآورند”; بنابراین، رنگ، صدا، مزه، و بو خواصی ثانوی هستند که به وسیله حجم، شکل، ترکیب، یا حرکت اشیا در ما به وجود میآیند; اشیا خود شان رنگ، وزن، مزه، بو، صدا، یا گرمی ندارند. این تمایز را، که از زمان آلبرتوس کبیر و توماس آکویناس سابقه داشت، دکارت، گالیله، هابز، بویل، و نیوتن پذیرفته بودند; تفسیر و تاکید لاک رواج جدید و گستردهتری به آن داد; اکنون دنیای خارج، از جنبه نظری، از لحاظ علم همچون پدیدهای خنثا، ساکت، و بیرنگ تصویر میشد که گل و میوه آن بو و طعم را از دست داده بودند. شعر ممکن بود که با این تصور ذهنی به صورت نظم کسل کننده “عصر طلایی” اوایل قرن هجدهم در انگلستان درآید; اما، سرانجام، کشف کرد که خاصیتهای احساس شده مثل خود اشیا حقیقت دارند; و رمانتیسم، با بخشیدن واقعیت برترین به احساسات، از کلاسیسیسم انتقام گرفت.
تجزیه کردن اشیا به خواص این سوال را پیش آورد که ذات چیست که خواص نخستین جز لاینفک آن هستند لاک اعتراف کرد که ما چیزی در خصوص این ماده اصلی مرموز، جز

خواص آن، نمیدانیم; اینها را از میان بردارید، و “ذات” زمینه بنیادی خواص کلا مفهوم و ظاهرا همه وجودش را از دست میدهد. بار کلی در این مورد اظهار نظر میکند. اگر ما فقط از خواص اشیا آگاه باشیم و آنها را به عنوان تصورات بشناسیم، در نتیجه، هر واقعیتی خود ادراک خواهد بود; لاک، آن مدافع بزرگ مذهب اصالت تجربه که تجربه را منشا دانش میداند یک “ایدئالیست” میشود و ماده را به تصور مبدل میسازد. به علاوه، “ذهن”، مثل ذات، جسم یا ماده فرضی است. لاک در یک قطعه قابل توجه از بارکلی سبقت میگیرد و بر هیوم پیشدستی میکند: همین امر در خصوص اعمال ذهن روی میدهد، یعنی تفکر، تعقل، ترس، و غیره، که ما، پس از آنکه نتیجه گرفتیم قائم به ذات نیستند و چگونگی وابستگی آنها به جسم و ایجاد شان به وسیله آن از فهممان بیرون است، چنین میاندیشیم که اعمال “جوهر” دیگری هستند که ما آن را “روح” مینامیم. واضح است که ما تصور یا پنداره دیگری از ماده نداریم جز آن چیزی که بین خواص محسوس آن وجود دارد و بر حواس ما تاثیر میگذارد; از این رو، با فرض ذاتی که در آن فکر کردن، دانستن، شک کردن، نیروی حرکت، و غیره وجود دارد، تصور ما از روح به همان وضوح تصور از جسم است: یکی مفروض است که (بی آنکه بدانیم چیست) “ماده اصلی” معانی یا تصورات سادهای باشد که از بیرون کسب کردهایم; و دیگری هم (که نیز از وجودش ناآگاهیم) مفروض است که “ماده اصلی” اعمالی است که ما در درون خود تجربه میکنیم.
آنگاه که اعتراف کرد “تصور ما از ذات متساویا در هر دو دنیا مبهم است یا اصلا وجود ندارد” و “این فرضی است که نمیدانیم تصوراتی را که ما عرض مینامیم چگونه بپذیریم.” لاک چنین نتیجه میگیرد که اعتقاد به وجود یک ذات، با وجودی که نمیتوانیم آن را بشناسیم، در دو حالت موجه است: اعتقاد به یک ماده که در پشت سر و ناشر خاصیتهای حسی است، و ذهنی که پشت سر مالک معانی است عاملی روحی که اعمال مختلف ادراک، تفکر، احساسات، و تمایل را انجام میدهد.
ذهن هر چه باشد، اعمالش یکسانند بازی تصورات. لاک نظریه مدرسی “قوه های” درون ذهن را از قبیل تفکر، احساسات، و اراده رد میکند. فکر ترکیب تصورات است، و احساسات انعکاس فیزیولوژیکی یک تصور; اراده تصوری است که در عمل جریان مییابد، کما اینکه همه تصورات، جز موقعی که تصور دیگری سد راهشان شود، چنین گرایشی دارند.1 اما یک تصور چگونه به عمل تبدیل میشود چگونه فرایند “روحی” به فرایند فیزیولوژیکی و یک حرکت فیزیکی مبدل میشود لاک، ناچار، ثنویت تن جسمانی و ذهن غیر جسمانی را میپذیرد; اما، در

1. لاک، در چاپ اول “تحقیق”، اراده را، جز در مورد آزادی از محدودیتهای بیرونی، رد کرده است. در چاپهای بعدی، با تعدیل این جبر، توانایی ذهن را در معلق کردن تحقیق و ارضای امیال خود پذیرفت.

یک لحظه بیاحتیاطی، میگوید که “ذهن” ممکن است صورتی از “ماده” باشد. این از گفتارهای معتبر لاک است:
محتملا ما هرگز قادر نخواهیم بود بدانیم که موجودی صرفا مادی آیا فکر میکند یا نه با بررسی و غور در تصورات خود، و بدون مکاشفه، برای ما غیر ممکن است بدانیم که آیا قادر متعال به بعضی از دستگاه های مناسب مادی قدرت ادراک و اندیشیدن داده یا اینکه به مادهای چنین مستعد و مناسب یک ذات اندیشمند غیرمادی متصل و پیوسته است; با توجه تصورات خودمان، از فهم ما آن قدر مهجور نیست که متصور شویم خداوند اگر مشیت کند، میتواند به جای آنکه ذات دیگری را که “قوه تفکر” دارد به ماده اضافه کند، راسا به آن “قوه تفکر و اندیشه” ارزانی دارد. ... آن کس که میپندارد احساس موجود در افکار ما به سختی با ماده دارای بعد، یا وجود یا چیزی که هیچ بعد ندارد، آشتیپذیر است، اعتراف خواهد کرد که، در حقیقت، از شناسایی قطعی روح خودش بسیار دور است. ... عقل آن کس که میخواهد آزادانه فکر کند. ... بندرت میتواند وی را له یا علیه مادیت روحش به نتیجه یقین برساند.
گرچه هابز خود را از حیص و بیص مادهگرایی رهانده بود، اشاره به امکان حقیقت آن در زمینه فکری زمان لاک برای اصالت آیین چنان اهانتآمیز بود که یکصد مدافع مذهب، به عنوان اینکه لاک با بیپروایی به نفع ملحدان سخن میگوید، بر وی تاختند. اینان به احترام زودگذرش نسبت به مکاشفه، یا به اظهار قبلی وی دایر بر اینکه “محتملترین عقیده این است که آگاهی وابسته به یک ذات غیرمادی یگانه و اثر آن است”، اعتنای چندانی نکردند. شاید پیشبینی میکردند که چگونه لامتری، اولباک، دیدرو و دیگر مادهگرایان در اشاره لاک گرایشی نهانی نسبت به نظریه خود شان خواهند دید. اسقف ستیلینگ فلیت دقیقا وی را به داشتن این تمایل متهم کرد و به وی اخطار کردند که الاهیات مسیحیت را چگونه به خطر خواهد انداخت. لاک، که احتیاط عادی خود را فراموش کرده بود، در مباحثهای با ستیلینگ فلیت و دیگران، که تا سال 1697 دوام یافت، با حرارت تام به بیان فرضیه مادی خود ادامه داد. تحقیق، علیرغم انتقادات، تناقضات، ابهامات، و اشتباهات ضمنی دیگرش، هر سال اعتبار و نفوذ بیشتری کسب میکرد. در عرض چهارده سال، یعنی بین انتشار آن و مرگ لاک، چهار بار به چاپ رسید. در سال 1700 ترجمه فرانسوی آن به چاپ رسید و سخت مورد ستایش قرار گرفت. در انگلستان نقل محافل شد. تریسترم شندی به شنوندگان اطمینان داد که مراجعه به تحقیق به همه کس امکان خواهد داد که “در یک انجمن متافیزیکی مورد تمسخر قرار نگیرند.” نفوذ تحقیق بر بارکلی و هیوم چنان زیاد بود که باید آن را تاریخ عطف فلسفه انگلستان از مابعدالطبیعه به شناخت دانش بدانیم. شاید پوپ، هنگامی که مینوشت “مطالعه شایسته نوع بشر، خود بشر است”، لاک را کاملا در نظر داشته است. چاپ فرانسوی آن در 1700 با اظهار نظرهایی پرشور و مبالغهآمیز رو به رو شد. ولتر نوشت: “پس از آنکه بسیاری از آقایان با فلسفه نظری خود رمانس روح را تشکیل دادند،

خردمندی راستین پدید آمد که، با محجوبترین روش قابل تصور، تاریخ واقعی آن را به ما داده است. آقای لاک، درست مانند یک کالبدشناس دانشمند، کالبدشناسی روح را پیش روی انسان گذاشت.” و نیز “تنها لاک فهم انسانی را در کتابی که غیر از حقیقت چیز دیگری در آن نیست بسط داد، کتابی که با روشنی بیان این حقیقت به کمال میرسد.” تحقیق کتاب مقدس روانشناسی روشنگری فرانسه شد. کوندیاک مذهب اصالت حس لاک را گرفت و آن را گسترش داد و فکر میکرد که از زمان ارسطو تا زمان لاک هیچ کاری در روانشناسی انجام نگرفته است بی انصافی کاملا آشکار در حق حکمای مدرسی و هابز د/آلامبر، در دیباچه معروف دایره المعارف، لاک را موجد فلسفه علمی شناخت; کما اینکه نیوتن (به فرض وی) فیزیک علمی را بنیان گذاشت. تحقیق، علیرغم ادعای اصیل آیینی خود، راه را برای یک مذهب اصالت تجزیه تعقلی باز کرد که بزودی وجود روح را به عنوان فرضیهای غیرلازم ترک گفت و سپس همین استدلال را در مورد خداوند به کار برد.
4- مذهب و رواداری
لاک خودش به این زیادهرویها تمایلی نداشت. علیرغم شک و تردیدهای شخصی، همچون یک انگلیسی شریف، حس میکرد که ادب و اخلاق حکم میکنند که عامه مردم از کلیسای مسیحی پشتیبانی کنند. اگر فلسفه ایمان مردم به عدالت الاهی را، که در پشت بیعدالتیها و رنجهای آشکار زندگی قرار گرفته است، از آنها بگیرد، آن وقت چه چیزی عرضه میکند که بتواند امید و شهامت مردم را نگاه دارد پیشرفت تدریجی به سوی یک مدینه فاضله دموکرات آیا در این مدینه فاضله، آز و نابرابریهای طبیعی انسانها وسیلهای جدید برای استفاده و سو استفاده افراد زرنگ و نیرومند از ساده دلان و ضعفا نخواهند بود نخستین کار وی این بود که “اندازه و حدود بین ایمان و عقل” را تعیین و تنظیم کند; و تصمیم گرفت که این کار را در فصل 18 کتاب پنجم تحقیق صورت بخشد. “من دریافتم که همه فرقه ها تا حدودی که میتوانند از عقل یاری بگیرند، با خوشحالی از آن استفاده میکنند; و هر وقت که نتوانستند، بانگ برمی آورند که موضوع ایمان و چیزی بالاتر از عقل در کار است.” “هرچه را که خداوند آشکار کرده حقیقت است”، اما فقط استدلال از روی مدارک موجود است که میتواند به ما بگوید که آیا نوشتهای کلام خداست یا نه; و “حکمی را که مخالف علم آشکار و شهودی ما باشد نمیتوان برای الهام الاهی پذیرفت.” وقتی بتوان به وسیله چنین مشاهده مستقیمی درباره موضوعی حکم کرد، علم ما فراتر از هر الهام فرضی است، زیرا الوهیت آن الهام بر ایمان از هر یقینی بدیهیتر است. با وجود این، “بسیاری چیزها هستند که تعبیر ما از آنها یا بسیار ناقص است یا اصلا تعبیری از آنها نداریم; و چیزهای دیگری هستند که با استفاده طبیعی استعدادهای خود نمیتوانیم از وجود گذشته، حاضر، یا آینده آنها آگاه شویم;

اینها چون ... . “بالاتر از عقل” هستند، اگر آشکار شوند، “ماده اصلی ایمان” را تشکیل میدهند.” لاک چنین نتیجه میگیرد: “هرچیز که مخالف و ناسازگار با دستورهای آشکار و بدیهی عقل باشد، نباید ماده اصلی ایمانی به شمار آید که عقل را در آن راهی نیست.” یکی از نشانیهای مطمئن “عشق به حقیقت” این است که “حکمی را با اطمینان بیشتر از آنچه که برهانها مجاز میشمارند نباید پذیرفت.” عقل باید آخرین داور و راهنمای ما در همه چیز باشد.” لاجرم لاک، در 1695، معقول بودن مسیحیت به نحوی که از کتاب مقدس به ما رسیده است را منتشر کرد. وی عهد جدید را به سان کسی که بخواهد یک کتاب جدید بخواند مجددا خواند و (همان طور که فکر میکرد) همه عقاید جزمی و تفسیرها را به کنار گذاشت. وی تحت تاثیر نجابت و اصالت دوست داشتنی مسیح و حسن تقریبا همه تعلیماتش، که بهترین و درخشانترین امید نوع بشر بود، قرار گرفت. اگر قرار باشد چیزی الهام خدایی باشد، همین آیین و داستان است. لاک بر آن بود که الوهیت آن را بپذیرد، و نیز میخواست ثابت کند که همه اصول آن با دلایل عقلی کاملا منطبقند. اما، به نظر وی، این اصول بسیار سادهتر و معمولیتر از الاهایت پیچیده مواد سی و نه گانه، اعترافنامه وستمینستر و “اعتقادنامه آتاناسیوسی”، بودند. وی از عهد جدید قطعاتی آورده است که در آن از افراد مسیحی خواسته شده است که فقط به خداوند و به مسیح، پیامبر الاهی یا مسیحای وی، ایمان داشته باشند. لاک میگوید که این دین یک دین ساده و قابل فهم است و مناسب برای حال هر انسان و مستقل از هر گونه دانش و الاهیات. در خصوص وجود خداوند میگوید که “کارهای طبیعت از هر لحاظ دلیل کافی بر وجود خداوندند;” با استدلال از روی وجود خودش، به “علت نخستین” رسید; و چون ادراک و دانش در خود یافت، نتیجه گرفت که این صفات باید به خداوند نیز تعلق گیرند; خداوند “ذهن ابدی است.” هنگامی که منتقدان لاک شکوه کردند که وی آیینهای مهمی چون خلود روح و مکافات و اجر را فرو گذارده است، پاسخ داد که با پذیرش مسیح، تعلیماتش را که شامل این آیینهاست پذیرفته است. در نتیجه، لاک از همان دری که وارد شده بود، خارج شد. با وجود این، او مصر بود که تمام فرقه های مسیحی، بجز کیش کاتولیک، باید در انگلستان از آزادی کامل بهرهمند باشند. در اوایل سال 1666 مقالهای درباره آزادی مذهب نوشته بود. وقتی که به هلند رفت (1683)، رواداری مذهبی را در آنجا بیشتر از انگلستان یافت، و طی مدتی که در آنجا بوده، حتما از دفاع سرسختانه بل از آزادی مذهب آگاهی یافته است. با تاثری که از مهاجرت و آزار کردن هوگنوها به وی دست داده بود (1685)، نامهای به دوستش لیمبورخ نوشت که انتشار آن را سخت خواستار شد; این نامه به زبان لاتینی در 1689، تحت عنوان نامهای درباره عدم تعصب و سختگیری، به چاپ رسید و هنوز سال به پایان نرسیده بود که ترجمه انگلیسی آن نیز انتشار یافت. یکی از روحانیان آکسفرد آن را محکوم کرد; لاک که

اکنون به انگلستان برگشته بود، طی دومین و سومین نامه هایی در باب رواداری به دفاع از آن پرداخت (1690، 1692). “قانون رواداری مذهبی” سال 1689 نمیتوانست به پیشنهادات وی تحقق بخشد; این قانون کاتولیکها، پیروان اونیتاریانیسم، یهودیان، و مشرکان را مستثنا میساخت و “ناسازگاران” را از کارهای دولتی باز میداشت. لاک نیز استثناهایی قایل شد: وی آزادی را برای ملحدان قایل نبود زیرا عقیده داشت که نمیشود به گفتار شان اطمینان کرد، چون از هیچ خدایی نمیترسیدند همچنین برای هر مذهبی که با قربانی کردن انسان موجب آزار جسمانی شود، یا هر مذهبی که خواستار وفاداری نسبت به یک نیروی بیگانه باشد; وی اسلام را نمونه قرار داده بود، ولی ضمنا آیین کاتولیک را هم درنظر داشت. لاک صریحا خواستار رواداری مذهبی برای پرسبیتریان، استقلالیان، آناباتیستها، پیروان آرمینیوس، و کویکرها بود. جرئت نمیکرد پیروان اونیتاریانیسم را جزو آنان بیاورد، گرچه شافتسبری اول، هنگام مرگ در آمستردام (1683)، گفته بود که وی آریانیسم و آیین سوکینوسیان (اونیتاریانیسم) را از منشی خود، لاک، آموخته است.
لاک میگفت که قانون باید فقط حافظ نظم اجتماعی باشد; حق دارد فشارهای مخرب دولت را سرکوب کند، ولی بر روح انسانها اختیار و حقی ندارد. هیچ کلیسایی حق ندارد که مردم را به تبعیت از خود ناچار سازد. چقدر خندهآور است که در دانمارک اشخاص را به خاطر اینکه لوتری نیستند، در ژنو چون کالونی نیستند، و در وین چون کاتولیک نمیباشند مجازات میکنند. رویهمرفته کدام فرد یا گروه میتواند مدعی دانستن تمام حقایق زندگی و سرنوشت انسانی باشد لاک دریافت که اکثر ادیان چون ضعیف میشوند، طالب آزادی مذهبند و به هنگام قدرت، آن را نمیپذیرند. وی میگفت که آزار و اذیت از شهوت قدرت خواهی و از حسادت، که به صورت تعصب و غیرت مذهبی تظاهر میکند، ناشی میشود. آزار کردن ریاکاری میآفریند و آزادی مذهبی دانش و حقیقت را پیش میبرد. و چطور ممکن است یک فرد مسیحی که در گرو پیمان خیرخواهی و محبت است به آزار دست بیازد لاک تا زمان مرگ در راه رواداری مذهبی تلاش کرد و دست اندر کار نوشتن نامه چهارمی پیرامون این موضوع بود که عمرش به سرآمد. مرگ زمانی به وی روی آورد(1704) که بآرامی نشسته بود و به مزامیر خواندن لیدی مشم گوش فرا میداد. حتی پیش از مرگ، در فلسفه به چنان شهرتی رسید که فقط نیوتن در دانش از او پیشی گرفته بود; مردم همه جا از وی به نام “فیلسوف” یاد میکردند. در صورتی که خودش سرانجام به تورع اصالت آیین رو آورد; کتابهایش، که نمیتوانستند با گذشتن سن تغییر یابند، از طریق چاپها و ترجمه های متعدد، وارد اندیشه اروپای تحصیلکرده شدند. شپنگلر گفته است: “فلسفه روشنگری غرب منشا انگلیسی دارد. مذهب خردگرایی اروپا، همه از لاک نشئت یافته است.” البته نه همه آن. اما انسان در مورد چه کس دیگری بجرئت میتواند تا این حد مبالغه کند